Quantcast
Channel: غزال کوهستان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 154

کرک کوه (منطقه خور)

$
0
0

روز سه شنبه سر کار بودم، محسن گفت برنامه دایی رو میای؟ گفتم کی هست؟ گفت همین جمعه. اگه میای باهاش تماس بگیر ثبت نام کن. سه هفته بود که درگیر امتحانات دانشگاه و سرکار بودم و گروه نتونستم بیام. با خودم فکر کردم 5شنبه صبح آخرین امتحان رو میدم و جمعه میرم کوه. با دایی محمود تماس گرفتم گفت برنامه قطعی نیست، وضعیت آب و هوا خرابه. ثبت نامت میکنم ولی شاید برنامه رو تغییر بدم. 4شنبه حمید تماس گرفت گفت اگه پنج شنبه بعدالظهر برنامه رو اجرا کنیم هستی؟ گفتم آره. صبح 5شنبه امتحان مشکلی داشتم و شب قبلش دل تو دلم نبود که پنج شنبه بشه و برنامه اجرا شه. انقدر توی اون دو هفته قبل استرس کشیده بودم که دیگه برای رفتن به کوه خیلی بیقرار شده بودم. لحظه شماری می کردم تا اینکه بعد از ظهر 5 شنبه با دایی تماس گرفتم انتظار داشتم بگه برنامه کنسله چون ظهر اون روز از اخبار شنیدم که جاده چالوس بسته است. اما دایی گفت ساعت 9:30 دقیقه شب از جلوی مسجد جامع حرکت می کنیم. دایی گفت برنامه رو تغییر دادم چون برف زیادی توی منطقه هست و امکان اجرای برنامه از خور به سنگان نیست، هوا هم که خراب بود و از طرفی وسیله نقلیه ای هم که تدارک می دیدیم ممکن بود زنجیر چرخ نداشته باشه و طبق برنامه قبلی می بایست ما با ماشین به خور می رفتیم و از آنجا پیاده تا سنگان مسیر رو طی می کردیم و ماشین از اون طرف دنبال ما میومد. اما دایی صلاح رو در این دید که با توجه به شرایط جوی، برف سنگین و کولاک جاده ها برنامه رو تغییر بده. ایشون صعود به کرک کوه رو در نظر گرفته بود. خلاصه 5شنبه شب ساعت 10/10 شب از جلوی مسجد جامع با دو دستگاه ماشین شخصی، ماشین دایی و ماشین آقا رضا حکیمی به سمت خور به راه افتادیم. سمیه همسر آقا رضا رو بعد از برنامه شاه نشین می دیدم و از دیدنش خیلی خوشحال شدم. ظهر 5شنبه اعلام کرده بودند که جاده چالوس بسته است. به ابتدای جاده که رسیدیم آقا رضا گفت مثل اینکه جاده بسته است. گفتم آقا رضا من نمی دونم من رو باید کوه ببری من امشب اومدم تا فردا کوه باشم. چند روزه که انتظار این کوه رو می کشم. رفتیم جلوتر پلیس گفت با احتیاط میتونید برید اما جاده یخزده است. ماشین آقا رضا شاسی بلند بود و مشکلی نداشت اما ماشین دایی در جاده یخ زده خور گاهی سر می خورد و یا در سربالایی ها نمی کشید. بالاخره با هل دادن علیرضا، حمید و محسن بازهم ماشین در جاهایی قادر به ادامه حرکت نبود . بالاخره ماشین دایی رو به ماشین آقا رضا بکسل کردن و بعد از ماجراجویی های بسیار به روستای خور رسیدیم. توی روستا پرنده پر نمی زد. شب رو منزل پدر حمید مستقر شدیم و ساعت 7 صبح به سمت قله کرک کوه راهی شدیم. برف زیبایی روی کوهها و دره های اطراف نشسته بود. کوهستان به ما خوشامد می گفت و من که از قبل اشتیاق حضور در اونجا رو داشتم با جان و دل دعوتش را پاسخ می گفتم. راستی یادم نره که بگم ساعت یک ربع به هفت جمعه صبح آقای دهقان تماس گرفتن و جویای احوال ما شدن. آقای دهقان در گروهی بود که در منطقه برغان به سرپرستی آقای سیدزاده بودن. بعد از برنامه آزاده و فاطمه هم که در اون برنامه بودن گفتن توی برنامه ی ما مدام صحبت از شماها بود گفتم راستش در برنامه دایی هم ما مدام داشتیم در مورد شماها صحبت می کردیم، از چنجه آقای سیدزاده گرفته تا دفن کردن من توی برف توسط آقای دهقان و الی آخر.....

ادامه گزارش اینکه، حجم برف خیلی زیاد بود، روستا برف کمی نشسته بود اما در ارتفاعات حجم برف درجاهایی تا به کمر می رسید. جاهایی انقدر در برف فرو می رفتیم که دیگه مجبور می شدیم به قول بچه ها مدل گربه رو بریم. اما هوا عالی بود. انگار اون روز بخت با کوهنوردان یار بود بعد از چند روز هوای خراب یکدفعه یک هوای عالی اون هم روز جمعه. به نظر نمی رسید اون روز کوهستان با ما سر ناسازگاری داشته باشد.

از یالی که سمت جنوب پیست بود مسیر رو بالا رفتیم و به سمت شرق طی مسیر کردیم. سه بار صدایی مثل انفجار شنیدیم و بعضی جاها صدای شکستن نقابها شنیده می شد که کمی نگرانمان کرده بود. علت اون صداها هم در مسیر برگشت مشخص شد. حین مسیر برگشت وقتی از سمت چپ پیست پایین میامدیم درست در سمت چپمان مسیر پاکوبی رو که صبح رفته بودیم می دیدیم. درست سمت راست همون جا اون طرف یال به نظر بهمن فرو ریخته بود. چون قطعه بزرگی از برف جدا شده و به پایین ریخته بود. چون تازه اتفاق افتاده بود شکل برف که تغییر کرده بود مشخصا نشان می داد که قطعه بزرگی از برف و یخ جدا شده و علت آن صداها هم همین بود. به نظر در آن حوالی نقاب برفی شکسته شده بود. اما برای ما به خیر گذشت و حضور افراد باتجربه و لزوم به اشتراک گذاری تجربیات در این جا مشخص می شود. امکان داشت ما از همان مسیر بهمن گیر عبور میکردیم و برایمان حادثه رخ می داد.

بالاخره بعد از عبور از گلوچاک ساعت حدود 12 به قله کرک کوه رسیدیم. جی پی اس نداشتیم تا ارتفاع قله را ثبت کنیم اما دایی ارتفاع رو حول وحوش 3000 متر تخمین می زدند. کرک کوه به معنای کوهی هست که مرغ دارد. بالاخره از سمت چپ پیست پایین آمدیم.

سرمستی تمام وجودم را فراگرفته بود انگار تمام دنیا مال ما بود. خود را خوشبخت حس می کردیم و هزاران بار از ته دل خدای خود را شاکر بودیم.

آقای جناب زاده پشتیبان برنامه بودند و احوال ما رو می پرسیدند همچنین آقای اسدی و خانم دادجو هم تماس گرفتند که از همگی متشکریم.

اعضای شرکت کننده: آقای محمود لطفی (دایی محمود) سرپرست برنامه، آقای حمید ادیب پور، آقای علیرضا اصفهانی، آقای محسن کریمی نیا، آقای رضا حکیمی باجناق دایی محمود به همراه همسرشون خانم سمیه حکیمی، و اینجانب غزال حشمت منش.

ساعت 6:30 غروب جمعه به کرج رسیدیم. از دوستان با صفا خداحافظی کرده و راهی خانه هایمان شدیم.

برنامه هزینه ای نداشت و جوجه و املت هم مهمان دایی محمود بودیم. و یازده هزار تومان برای گروه جمع شد.

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم می گذرد آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند.

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز!

دایی متشکریم.

عکسها رو در اولین فرصت آپلود می کنم.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 154

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>