زن در جستجوی رهایی
در زنان بدون مردان شاهد طبقات مختلف از زنان و مردان هستیم. زنان جامعه از چهار طبقه اجتماعی، فائزه نماد زن سنتی و خرافی، زرین نماد زن روسپی، فخری نماد زن مرفه و هنرمند، و مونس نماد زن روشنفکر و اجتماعی-سیاسی. مردان جامعه، امیر مرد مذهبی نماد گفتمان خشونت، صدری مرد ارتشی- سلطنتی، نماد گفتمان خشونت، مرد روشنفکر، تحصیلکرده و نماد گفتمان خشونت و پیرمرد باغ نماد گفتمان صلح و دوستی. امیر با خشونت از خواهرش می خواهد که چه بکند و چه نکند. برای او تعیین می کند که رادیو نبیند. حق بیرون رفتن ندارد. باید شوهر کند. وقتی ازدواج می کند وهمسرش باردار است از فائژه خواستگاری می کند. فائزه که پیشترها به او علاقه مند بود او را پس می زند. شرع این اجازه را به امیر می دهد مادامی که زنش باردار است زن دیگری اختیار کند. مرد ارتشی- سلطنتی، صدری که خود بالای هفتاد سال سن دارد همسرش را که از او بسیار جوانتر است را تهدید می کند که اگر به میل او رفتار نکند زن دیگری اختیار خواهد کرد. مرد روشنفکر هم چاقو را در دل سرباز جوان فرو می کند و او را می کشد برای اینکه خودش رهایی یابد. البته باز اینجا این بحث مطرح است که اگر سرباز را نمی کشت خودش کشته می شد. مونس در اینجا رویکرد انسان دوستانه تری دارد.
به موازات بازنمایی طبقات مختلف مردان، چهار طبقه از زنان هم نمایش داده می شوند. زرین که سکوت اختیار کرده و قربانی شده است. احساس گناه که باعث می شود به شدت به خودش آسیب برساند. فائزه هم به نوعی سکوت اختیار کرده. فخری، صدری را رها کرده و راه هنر را در پیش می گیرد. اما مونس گویا ورای همه اینها برای چیزی والاتر مبارزه می کند. جسمش اهمیتی ندارد. برای خودش که اهمیتی ندارد برای مردان پیرامونش هم از لحاظ جنسی کششی ندارد. برادرش امیر سعی می کند او را زنده به گور کند. شاید جسمش را بتواند اما اندیشه اش را نه. اندیشه اش دوباره زنده می شود و قابل زنده به گوری نیست. رویکرد هر کدام از این زنان در مقابل گفتمان خشونت متفاوت است. هر یک به روش خود راه رهایی را جستجو می کنند. در این راه همدل و حامی یکدیگرند. فائزه، مونس را از زیر خاک در می آورد. مونس، فائزه را تا دم باغ می برد. فخری به فائزه و زرین کمک می کند تا خود را بیابند. در رویکرد این زنان در راه رهایی، مونس از همه پویاتر و جنبنده تر است. روح زندگی در او جاریست. در نقطه مقابل او زرین قرار دارد که سکوت اختیار کرده، خود را قربانی حس می کند و تنها در مقابل نوازشهای پدرانه پیرمرد باغ واکنش مثبت از خود نشان می دهد. انتظار می کشد آرام جانش بیاید. گفتمان خشونت در این جامعه برای همه این زنان یکسان است. به همان اندازه که افکار سنتی و خرافه در دل فرهنگ و مذهب آنان نهادینه شده در وجود همین زنان هم نهادینه است. تغییر وتحول یک شبه صورت نمی گیرد. زرین که خود را گناهکار احساس می کند خود را شکنجه می کند. فائزه دیگر روی بازگشت به خانه را ندارد و منفعل عمل می کند. فخری هم میدان را ترک می کند، گوشه ای عزلت می گزیند و به هنر می پردازد که البته شایان ذکر است که هنر او به مقدار زیادی تأثیرگذار است اما بازهم خود را به تاراج رفته می پندارد. اما مونس با شهامت دست به عمل می زند. برخلاف خواسته برادرش راهی پیدا می کند تا به اخبار رادیو گوش دهد. با وجود اصرار برادرش زیر بار ازدواج نمی رود. وارد عمل می شود و با شهامت تأثیرگذار است.
وقتی ارتش با خشونت به باغ حمله ور می شود، با وجود حضور تمام قشرها از سلطنتی گرفته تا ارتشی و مذهبی، این زبان هنر است که همه را به هم پیوند می دهد و یکدل و یکزبان می کند. زبانی که از دل بر می خیزد و بر دل می نشیند. زبانی که کافیست با گوش جان به آن دل بسپاری. زبان هنر که گفتمان خشونت را رو به نرمی می کشاند.
باغ محلی است که فخری، زرین و فائزه بدان پناه می برند تا خود گمشده اشان را پیدا کنند. مونس به فائزه کمک می کند و او را به باغ می رساند. اما خودش وارد باغ نمی شود. به نظر می رسد زن هرچه اجتماعی تر است آگاه تر، مصون تر و تأثیرگذارتر است. مونس که در اجتماع بیشتر حضور دارد به نظر جسمش کمتر موضوع جاذبه جنسی است. به نظر مردان با افکارش هم کاری ندارند. در کافه اصلاً دیده نمی شود. البته افکارش برای مرد روشنفکر قابل توجه است و باعث همراهی شان می شود. اما بازهم جاذبه جنسی ای از جانب مرد روشنفکر نسبت به او نمی بینیم. هر چه که هست افکارش مورد توجه اوست. فائزه اصلاً وارد کافه نمی شود و به شدت نگران مونس است. اما چون به آگاهی نرسیده به سهولت مورد تجاوز مردانی که در همان کافه نشسته بودند قرار می گیرد. از بازگشت به خانه شرمسار است. مونس او را تا دم باغ همراهی می کند. گویی می خواهد کمکش کند تا به رهایی برسد. تنها مردی که در طول فیلم به عنوان نماد گفتمان صلح و آرامش دیده می شود پیرمرد باغ است که پدرانه زرین را نوازش می کند. گویی همان مردی است که آخرین بار مشتری زرین در خانه روسپی ها بوده. انگار تلنگری برای بیداری اش باشد. کسی که باعث جرقه رهایی او شد.
گویی امیدی برای رهایی و آگاهی هست اما بسته به اینکه رویکرد خود زنان در این زمینه چگونه باشد. اگر شرمسار از خود باشند و خود را قربانی فرض کنند، قطعاً نقش قربانی را خواهند گرفت. اگر به مسیر خود برای رهایی و آگاهی ایمان و اعتقاد راسخ داشته باشند قطعاً به رهایی و آگاهی خواهند رسید. فائزه به راهش ایمان نداشت. دچار تردید بود. مونس تلاش کرد به او کمک کند تا به آگاهی برسد. اما او خودش نخواست. فخری هم که خودش را به تاراج رفته می پنداشت واقعاً هم به تاراج رفت. مونس از همه بیشتر بر عقیده اش استوار بود.
هر کدام از این زنان به شیوه خود آزادی، رهایی و آگاهی را جستجو می کنند. انتخاب چگونگی رویکرد، پیامدهای آن را تعیین می کند. اگر پذیرفتم که قربانی ام حتماً هستم. اگر از خودم شرمسارم حتماً دیگران هم مرا طرد خواهند کرد. اما اگر بر عقیده ام راسخم به رهایی هم خواهم رسید و در گفتمان خشونت تعیین کننده خواهم بود. وقتی به آنچه که برایش می جنگم اعتقاد راسخ ندارم زیر پا له اش خواهم کرد. مردم برای مصدق می جنگیدند اما همانها عکس مصدق را زیر پا له کردند. مردمی که ایمان و آگاهی کامل به جنبش خود ندارند وسیله ای می شوند برای زیر پا له کردن آنچه که برایش می جنگند.
غزال حشمت منش
22 تیر 1392