تنزینگ قهرمان اورست تنزینگ نورگی[1] یکی از از اولین دو مردی بود که بر فراز بام دنیا – به همراه ادموند هیلاری نیوزلندی که در تاریخ 29 می 1953 قله را فتح کرد و به مدت چند سال یکی از مشهورترین افراد زنده دنیا بود- ایستاد. هیلاری عکسی از خود روی قله گرفته که تبر یخش را که با پرچم کشورش مزین کرده بود بر فراز آسمانی تیره به دست گرفته است و این عکس مدتی به شکل یک سمبل در کل جهان درآمد. اما همان طور که اد داگلاس[2] در کتاب خود به نام تنزینگ، قهرمان اورست[3]، بیان می کند، در این عکس تنزینگ اصلا دیده نمی شود، هیلاری خاموش و سنگین در لباس مخصوصش، دستکش های سنگین، انبوه برف، سیلندرهای اکسیژن دیده می شود و به طور کل صورتش که پشت ماسک اکسیژن قابل شناسایی نیست. انگار که ربات یا موجودی افسانه ای در داستان های تخیلی فضایی باشد. بهتر بگوییم، این عکس اصلا کسی نبوده است. به نظر من تنزینگ بیشتر فردی مربوط به حکایت های کنایه آمیز بوده است. او همیشه کم اهمیت تر از چیزی که در واقع بود نمایش داده شد. از انسانهای دیگر بزرگ جثه تر نبود، همانطوری که از بسیاری از قهرمانان ملی انتظار می رود. مردی کوچک اندام تر از انتظار، چابک و به طور استثنایی آراسته، بیشتر شبیه به یک پاک[4] تا یک آژاکس[5]. وقتی برای اولین بار او را دیدم او از قبل به صورت متمایزترین فرد در میان شرپاها درآمده بود. شرپاها افرادی هستند که در دره های کوهستانی اطراف اورست زندگی می کنند و به شکل باربران صعودهای هیاتی ارتفاعات بالای هیمالیا معروف شده اند – بیش از آنکه باربر باشند، براستی راهنمایان کوهستان هستند، به همان معنایی که اروپاییان به کار می برند و به همان شکل هم برجسته. تنزینگ از قبل به صورت یک فرد مشهور درآمده بود، و نه فقط یک سردار یا یک مباشر بلکه در صعود هیاتی 1953 اورست، ثابت کرد که مثل هر اروپایی قادر به لمس اساسی ترین قله ها است. مشخص بود که او به خاطر پول صعود نمی کند اما مثل بسیاری از هم میهنان دیگرش به خاطر تمایل واقعی و شدید کوهنوردی که می خواهند به قله برسند چون قله آنجاست، میل شدیدی به صعود دارد. کتاب تنزینگ قهرمان اورست بیان می کند که موفقیت واقعی همین است. تنزینگ از لحاظ مادی در شرایطی محروم به دنیا آمده بود، به اندازه ای که در زندگی کنونی جوامع غربی امری غیر قابل تصور است. او پسر یک پرورش دهنده آواره یاک بود که در دره های جنوب شرقی تبت زندگی می کرد و به احتمال زیاد در یک چادر متولد شده بود. هر چند که اگر به طور افسانه ای بشود تبار او را از این طریق مشخص کرد اما باز هم کافی نیست. حتی زمانی هم که به قسمت حاشیه نشین منطقه ای شرپانشین نقل مکان کرد، بازهم فردی از رده دوم اجتماع بود چون مهاجر تبتی از شمال بود. در حقیقت به طور جدی به خانواده شرپاها تعلق نداشت. بازهم وقتی 50 سال پیش او را دیدم از قبل به شکل شاهزاده ای در میان شرپاها درآمده بود- ستاره ای در مرکز توجه. به خاطر شخصیت نیرومندش، حرفه ای بودن بی حد وحصر و به خاطر حساسیت استثنایی اش به کل جهان، به طور گسترده، به این مقام برجسته رسیده بود. به آسانی با خارجیان ارتباط برقرار می کرد، انگلیسی ها، سوییسی ها، فرانسوی ها، و آمریکاییان. با بسیاری دوست می شد و از لحاظ یادگیری شیوه های آنان بسیار انطباق پذیر بود. گرچه وقتی برای اولین بار او را دیدم پایش را از شبه قاره هند بیرون نگذاشته بود، و هرگز دریا را ندیده بود، اما فردی بود که از قبل به همه جای جهان تعلق داشت. ادموند هیلاری در ژوئن 1997 درباره او می گوید، " من هرگز خود را به عنوان قهرمان ندانسته ام ، اما معتقدم که تنزینگ قهرمان بود و بدون شک هم قهرمان بود. از همان ابتدا فروتنانه او بود که بر فراز بام جهان ایستاد. نویسنده: یان موریس نوامبر 2002 از مقدمه کتاب " تنزینگ، قهرمان اورست" نوشته اد داگلاس The book Tenzing the hero of Everest written by: Ed Douglas مترجم: غزال حشمت منش
↧
سالگرد اولین صعود به اورست فرخنده باد!
↧