"به نپال آمدم؛ هرگز تصمیم نداشتم بمانم؛ فقط اوضاع به گونه ای شد که هرگز آنجا را ترک نکردم." الیزابت هاولی
به شهرت الیزابت هاولی به عنوان "بانوی بزرگ" هیمالیا و برجسته ترین قدرت جهان کوهنوردی نپال، آگاه بودم. درباره او می گفتند که تنها فرد قابل اعتماد در منابع آماری صعودهای هیمالیا است و زن بی همتای "موسسه کوهنوردی هیمالیایی نپال". بدین شکل بود زمانی که انتشارات کوهنوردان از من درخواست کرد که زندگینامه او را بنویسم حس کنجکاوی ام برانگیخته شد. احساس می کردم ورای آن همه شهرت باید شخصیت خارق العاده ای نهفته باشد. حین شرکت در فستیوالهای مختلف کوهنوردی مکاتبات متفرقه ای با الیزابت داشتم؛ به طور اجمالی ارتباط ما در وضعیت مطلوبی قرار داشت. داستان او چه بود؟ چگونه و چرا این زن از آمریکای مرکزی توانسته بود چنین نقش منحصر به فردی به عنوان پیش کسوت مرتفع ترین کوه های جهان را از آن خود کند؟ با وجود تمام گزارشات و مقالات کوهنوردی که توسط خود او طی 40 سال نوشته شده بود، درباره زندگی شخصی او تقریباً هیچ چیز نوشته نشده بود. این موضوع مرا بسیار متعجب کرد. تصمیم گرفتم با افرادی که او را می شناختند صحبت کنم. آشنایان او با صراحت و اتفاق نظر به من هشدار دادند که الیزابت شخصی تودار است. با وجود زندگی جذاب او در نپال و جاهای دیگر، آنها شک داشتند او بتواند چندان علاقه ای در من بیانگیزد. این موضوع مرا دلسرد کرد. همه درباره گذشته او پرسیده بودند. پاسخ معمول او یک صفحه بیوگرافی بود که حقایق اولیه را درباره او آشکار می کرد. سال تولد: 1923؛ اهل آمریکا؛ شغل: روزنامه نگار؛ کنسول افتخاری و مورخ هیمالیا. راهنمای نیوزلندی راسل برایس سی سال بود که او را می شناخت، اما نظر خاصی درباره زندگی شخصی او نداشت.
ظاهراً شناخت الیزابت هاولی کار سختی بود. کوهنورد آمریکایی کارلوس باهلر برای اولین بار او را در یک اکسپدیشن در سال 1979 در نپال دیده بود. در آن زمان کارلوس در دهه 20 زندگیش بود و بلافاصله روی کوهنوردی و آماری که قبل از ترک کاتماندو باید آماده می شد متمرکز شده بود؛ وقتی الیزابت او را برای مصاحبه فراخواند آنقدرها هیجان زده نشده بود. کارلوس می گفت: "او خیلی فضول بود؛ با خودم فکر کردم وای! خدای من، این دختر دیگه کیه؟" بعد از 5 سفری که به آسیا داشت فرصت پیدا کرده بود او را بشناسد و توانست کاری را که او انجام می داد تحسین کند. او می گوید: "چیزی مثل علاقه مند شدن به عقیده های مادرتان و احساس خوش شانسی از اینکه برگشته اید و از آن دوره بهت و سردرگمی اینکه او کیست درآمده اید." هرچند که باهلر بعد از 12 جلسه دیدار با الیزابت، هنوز فکر نمی کرد قادر به "کشف الیزابت" شده باشد. الیزابت هنوز هم به اندازه سال 1979 با او خشن بود. فقط واکنش باهلر تغیییر کرده بود. "این موضوع مرا ناراحت نمی کرد- من به خاطر همین علتها عاشق این زن شده بودم؛ فقط در شروع آنقدرها تجربه نداشتم که بدانم این نوع شخصیت را بایستی در کجای ذهنم بگذارم."
النور شوارتز، دوست خوب و همکار دهه 20 سالگی الیزابت از من خواست به جای اینکه فقط فهرستی از موفقیت های او را ارائه کنم کار بیشتری انجام داده و دریافت کاملی از شخصیت او داشته باشم. "می دانم سخت است اما الیزابت ارزشش را دارد که به خاطرش اینقدر تلاش کنی."
هیتر مک دونالد که زمانی در نپال دستیار الیزابت بود، تصمیم داشت بیوگرافی الیزابت را بنویسد. الیزابت به او پاسخ داده بود که این کار فقط حرام کردن کاغذ است. هیتر می دانست که خاطرات جالب توجهی در ذهن این زن نهفته است اما او در بازنمایی این خاطرات موفق نخواهد بود. یکبار از الیزابت پرسید چرا در نپال مانده؟ جواب او کاملاً دو پهلو بود: " به نپال آمدم؛ هرگز تصمیم نداشتم بمانم؛ فقط اوضاع به گونه ای شد که هرگز آنجا را ترک نکردم." با وجود بی میلی او به صحبت درباره خودش، الیزابت همیشه ردپایی از رمز و راز از خود به جا می گذاشت.
او زنی در دنیای مردانه بود. مردانی ورزشکار، متمرکز، فداکار، خودمحور و قوی. بیشتر این مردان یا احترامی همراه با شگفتی برای او قائل بودند یا در برابر او وحشت زده بودند. بعضی درک شخصیت او را همراه با هاله ای از ترس و وحشت، ظریف می دیدند. بعضی دیگر رویکرد خشک تری داشتند. " او فقط الیزابت است! ناآرام، خودرأی، صریح، عجیب و غریب و به عقیده بسیاری گستاخ." بعضی ها هم یاد گرفتند که "هیچ نگویند" و پا روی دم او نگذارند.
سرادموند هیلاری درباره او می گوید: "تا حدودی ترسناک، اگر به طرز مناسبش با او برخورد نکنید شرایط کمی سخت می شود؛ اما اگر با او دوست باشید متقابلاً دوست خوب و بی همتایی برای زندگی خواهید داشت." هیلاری می گوید شاید او و همسرش تنها افرادی باشند که از الیزابت نمی ترسند. نویسنده ای پس از تأمل درباره الیزابت می گوید: "فهم اینکه وقتی او مردم را نمی ترساند دقیقاً چکار می کند، بسیار جذاب است." نویسنده انگلیسی اد داگلاس موافق است که مردم از او می ترسند اما نظر او درباره لیز هنوز هم "یک پیردخترجذاب" است. کوهنورد آمریکایی کنراد انکر از او به عنوان زنی ریزنقش، ظریف، شوخ طبع، شیطان و صاحب قدرتی بی هیاهو یاد می کند که همواره خود باوری از او ساطع می شود. او 14 سال الیزابت را می دیده است اما در دیدار آخرش در 2002 گفته است که او مشخصاً پیرتر و مرض احوالتر شده است. اما هنوز زیبا و ورزیده است اگرچه کمی خمیده و با لبخند می گوید همیشه درباره زندگی شخصی او کنجکاو بوده است.
در واقع بسیاری از مردم داستانهای مختلفی درباره زندگی خصوصی شگفت انگیز او می گویند؛ مردانی پر رمز و راز، شاید قلب شکسته ای در نیویورک، ارتباط او با خانواده سلطنتی و الی آخر. ....
برگرفته از کتابI’LL CALL YOU IN KATMANDU
نوشته: Bernadette McDonald
ترجمه: غزال حشمت منش