Quantcast
Channel: غزال کوهستان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 154

خاطراتی که همچنان بی گرد و غبارند..

$
0
0

 

سالها پیش وقتی هنوز کم سن و سال بودم به بچه های نوجوون زبان درس می دادم..

یکبار توی کلاس مشغول نوشتن بودم روی تخته وایت بورد.. سایه شون رو روی تخته می دیدم که دارن پشت سر من ادا و شکلک درمیارن.. بهشون گفتم فکر نکنید من متوجه نمیشم چکار میکنید.... یکی شون گفت: وای بچه ها مراقب باشین خانم پشت شیشه های عینکش آینه بغل داره ها...

یه بارم یکی از همین بچه ها بعد از کلاس تعقیبم کرده بود ببینه خونه من کجاست.. اصلا متوجه نشده بودم تا اینکه بعدها برادرزاده ام گفت : عمه به من گفته من میدونم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ تو کجاست.. بعد از کلاس رفتم دنبال خانم.. بعدا فهمیدم تازه خانم عمه توه..

این بچه ها رو اگر الان ببینم هیچکدوم رو نمیشناسم..

چند وقته پیش یکی شون توی خیابون اومد گفت من همونیم که یه بار دندونم درد میکرد نمیتونستم حرف بزنم هردفعه سوال می پرسیدید اصرار داشتم جواب بدم روی کاغذ مینوشتم الان لیسانسم رو گرفتم دارم خودم رو برای کنکور فوق لیسانس آماده میکنم...

تک و توک رو هم توی کتابخونه عمومی می بینم..

گاهی یک خاطره محو بهم میگه این همین نبود که بعدها کلی به من گله کرد چرا نمره من رو انقدر کم دادی چون دیگه مامانم منو کلاس زبان ننوشت گفت تو درس نمی خونی..

معلم بودن رسالت سنگینیه

بعضی مادرها میگفتن.. دختر من دقت میکنه دقیقا شما چطور لباس می پوشی چطور حرف میزنی دقیقا رفتار شما رو تقلید کنه.. من که هیچوقت کامل نبودم و نیستم..

اما الگوی دیگران بودن شوخی بردار نیست..

امشب حس کردم باید این خاطرات رو ثبت کنم.. هرچه که می نویسم.. بیشتر به ذهنم میاد اما فعلا تا همین جا کافیه..


Viewing all articles
Browse latest Browse all 154

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>