یادداشتی از غزال حشمت منش
باشد که روزی از همین روزها جلوی آینه بایستیم.
سلامی بکنیم به آن غریبه ای که مدتها بود نادیده میگرفتیمش.
او را در آغوش بگیریم.
زنده بودنش را جشن بگیریم.
با همه ضعفها و قوت هایش او را دوست بداریم.
این خودمان را، که مدتها بود از یاد رفته بود.
خود را بپذیریم، همانگونه که هستیم.
سپس دیگران را دوست بداریم.
کمک کنیم آنها هم رشد کنند.
تا دیگر برای جلب مهربانی، محبت را گدایی نکنیم.
خودمان را قربانی نکنیم.
برای پر کردن خلاءهای درونی مان، به ضعیفتر از خودمان ظلم نکنیم.
براستی همین روزها میتوانیم آنگونه زندگی کنیم که لیاقتش را داریم.
بشرطی که بخواهیم مسئولیت زندگی خود را تمام و کمال بپذیریم.
رها از بند ناکامی های گذشته و نگرانی فرداها، این لحظه را دریابیم که تنها دارایی ما است و بس!
باشد که عشق باشد
باشد که نور باشد
باشد که سرور باشد
باشد که حضور باشد
آمین!