Quantcast
Channel: غزال کوهستان
Viewing all 154 articles
Browse latest View live

از نگاه اریک فروم عشق ورزیدن یعنی چه؟

$
0
0

 

آیا عشق ورزیدن هنر است؟ آیا زن و مرد با هم برابرند؟ خصوصیات یک عشق فعال چه چیزهایی هستند؟ نثار کردن چیست؟ عناصر دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی چگونه می توانند در جلوه های گوناگون عشق با هم مشترک باشند؟

 

از دیگاه اریک فروم، عشق احساسی نیست که هر کس، صرفنظر از مرحله بلوغ خود، بتواند به آسانی بدان گرفتار شود؛ مگر آنکه با جد تمام برای تکامل تمامی شخصیت خود بکوشد. اگر عشق ورزیدن هنر است آیا برای یادگیری آن نیاز به دانش و کوشش است؟ مردم تشنه عشقند؛ به صدها آواز مبتذل عاشقانه گوش می دهند؛ فیلم های بسیار درباره داستان های عاشقانه شاد یا غم انگیز می بینند؛ اما به ندرت کسی این اندیشه را به دل راه می دهد که در عشق ورزیدن نیاز به آموختن نکته ها هست. در وهله نخست برای انسانها مهم است که دوستشان بدارند تا اینکه خود دیگری را دوست بدارند. از این حیث دو مقوله مورد بحث قرار می گیرد چگونه دوستمان بدارند و چگونه دوست داشتنی بشویم. بین سالهای 1920 و 1930 دختری که سیگار می کشید و مشروب الکلی می نوشید و خشونت و جاذبه جنسی داشت در نظر مردان جذابتر بود. امروز شاید زنان اجتماعی تر و صبورتر کالاهای مبادله ای جالبتری به نظر برسند. چه کالای انسانی در دست داریم و چگونه می توانیم آن را با دیگران مبادله کنیم. به عقیده اریک فروم یکی از اشتباهات در روابط عاشقانه، روال داد و ستد رایج در بازار کار و کالاست. اشتباه دیگر این است که گمان می کنیم عشق نیازی به آموختن ندارد. بهتر است بین دو احساس اولیه "عاشق شدن" و در "عشق ماندن" تمایز قائل شویم. عاشق شدن گذراست. برای دریافت معنای واقعی عشق باید بدانیم که عشق ورزیدن یک هنر است. همانطور که زیستن هم یک هنر است.

 

عشق پاسخی به مسأله وجودی انسان است. در قرن هجدهم با فلسفه روشنگری غرب و با رشد فردگرایی اعتقادات مردم بدین سو رفت که روح جنسیت ندارد و شعار برابری زن و مرد همطراز با از میان رفتن استثمار و بهره کشی انسان از انسان همراه شد؛ خواه این بهره کشی ستمگرانه باشد خواه "انسانی". شعار اینکه زن و مرد از نظر جنسی در دو قطب مخالف قرار ندارند باعث نابودی عشق می شود. از تساوی زنان اغلب به عنوان پیشرفت بشر نام برده شده است اما جنبه های مثبت این قضیه نبایستی ما را فریب دهد. عشق مبتنی بر تفاوتهای میان زن و مرد است. از نظر دینی، منظور از برابری این است که ما همگی فرزندان خداییم. همه از گوهر انسانی سرشته ایم و در وجود همه ما یک جان الهی نهفته است و همه یکی هستیم. این بدان معنی است که تفاوتهای ما بایستی محترم شمرده شود. "نور الهی که در درون من می تابد، نور الهی که در درون تو است را می بیند و تشخیص می دهد که سرچشمه این نور یکی است. همه کائنات به هم پیوند خورده است." امروزه منظور از برابری شاید "همسان بودن" باشد تا "یکی بودن". طرز احساساتی که به ما تجویز شده و در فرهنگ ما نهادینه شده است. در جامعه ای که با آرمان برابری، از فردیت فرد هیچ اثری به جا نمانده است؛ و پیوندی آرام که از راه همرنگی با جماعت بوجود آمده اما از نمودهای شکست آن پدیده خودکشی در جامعه معاصر غرب است.

 

عشق فعال بشری همان عشق بالغ انسان کامل است. پیوندی که در جهت وحدت و همسازی شخصیت آدمی است و فردیت او را محفوظ نگه می دارد. عشق "فعال بودن" است نه "فعل پذیری"؛ "پایداری" است نه "اسارت". به طور کلی عشق در درجه اول نثار کردن است نه گرفتن. نثار کردن به معنای محروم شدن و قربانی گشتن نیست. برای کسی که دارای منشی بارآور و سازنده است نثار کردن مظهر بالاترین قدرت آدمی است. در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود، و توانایی خود را تجربه می کنم؛ در عمل نثار کردن احساس می کنم که زنده هستم. آن که می دهد غنی است نه آنکه بسیار دارد. محتکری که نگران از دست دادن مال خویش است هر چند هم ثروتمند باشد فقیر و زبون است. آنکه توانایی بخشیدن از خود را دارد بی نیاز است. بخشیدن چیزهای مادی  چندان اهمیتی ندارد. بخشیدنی که واقعاً ارزنده است بخشش از خود، یعنی گرانبهاترین چیزی که دارد، به این معنا نیست که او ضرورتاً خودش را فدای دیگری می کند؛ بلکه از آنچه که در وجودش دارد به دیگری می بخشد؛ از شادیش، از علائقش، از ادراکش، از داناییش، از خلق خوشش و از غمهایش. با چنین بخششی از زندگی خویش، فرد دیگری را احیا می کند؛ و در همین راستا احساس زنده بودن را در دیگری احیاء می کند و آن را بارورتر می سازد؛ به امید دریافت کردن نمی دهد؛ نثار کردن به خودی خود برایش شادمانی باشکوهی است؛ عشق را تنها می شود با عشق مبادله کرد؛ اعتماد را با اعتماد. اما بایستی تأکید کرد که توانایی عشق ورزیدن بستگی به رشد و تکامل صفات و منش های شخصی دارد.

 

گذشته از نثار کردن، عشق خصیصه های فعال دیگری هم دارد که همه در جلوه های گوناگون عشق مشترکند. دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی. عشق به دلسوزی نیاز دارد. اگر کسی بگوید که عاشق گل ها است اما ببینیم که اغلب فراموش می کند گل هایش را آب بدهد طبیعتاً عشق او را به گل باور نخواهیم کرد. جوهره عشق رنج کشیدن برای چیزی و پروراندان آن است. عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می دارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار می کند که عاشقش باشد. دلسوزی و توجه دربرگیرنده جنبه دیگری از عشق هستند که همان احساس مسئولیت است. بایستی بین احساس مسئولیت و اجرای وظیفه تمایز قائل شد. اجرای وظیفه از بیرون به ما تحمیل می شود اما احساس مسئولیت کاملاً ارادی است. احساس مسئولیت پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر؛ خواه این احساسات بیان شده باشند خواه بیان نشده باشند. اگر جزء دیگر یعنی احترام وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و تملک بر دیگری سقوط می کند. احترام، ترس و وحشت نیست. توانایی درک طرف مقابل است آن چنان که هست؛ آگاهی از فردیت بی همتای اوست؛ احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری آن طور که هست باید رشد کند و شکوفا شود. در آن جا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من می خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود. اگر من شخص دیگری را دوست می دارم، با او با آنچه که هست احساس وحدت می کنم؛ نه مانند چیزی برای استفاده خودم. واضح است که احترام آن گاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم. آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بی مدد عصا راه بروم. آن گاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم. رعایت احترام دیگری بدون شناخت او ممکن نیست. اگر دلسوزی و احساس مسئولیت با شناخت همراه نباشد کورکورانه است. اگر دانش هم به وسیله علاقه برانگیخته نشود میان تهی است. دانشی که زاده عشق است سطحی نیست؛ تا عمق وجود رسوخ می کند. چنین دانشی فقط وقتی میسر است که من بتوانم دیگری را چنان که هست ببینم.

 

باشد که همه ما با هنر عشق ورزیدن که هنر زنده بودن و زندگی کردن است بیشتر آشنا شویم.

 

آسمان مرد و زمین زن در خرد         هر چه آن انداخت این می پرورد

میل اندر مرد و زن حق زان نهاد       تا بقاء یابد جهان زین اتحاد

روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند    لیک هر دو یک حقیقت می تنند

 

                                                                                      (مولانا)

 

مرداد ماه 1392

نوشته غزال حشمت منش- دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات انگلیسی

 

برگرفته از کتاب هنر عشق ورزیدن نوشته اریک فروم ترجمه پوری سلطانی


معرفی سایت http://thesaurus.com/

$
0
0

سلام و درود بیکران

استفاده از دیکشنری های معمول به این شکل هست که ما واژه موردنظر را در اونها جستجو می کنیم و معنا رو البته نه معنای دقیق رو به ما ارائه می ده..اما وقتهایی هست که به دنبال یک واژه می گردیم یا بهتر بگم بهترین واژه ای که منظورمون رو بیان کنیم.. یا مثلا نمی دونیم برای نزدیکترین مترادف چه چیزی رو انتخاب کنیم..

به این مثال توجه کنید

از واژه کلی مثل "نور" شروع کرده اون رو در دسته بندی های مختلف قرار داده در هر دسته بندی نزدیکترین مترادفها رو باز هم به ترتیب مربوطیت اونها ارائه داده..

Source: http://thesaurus.com/tour

خود من خیلی وقت بود که به دنبال چنین چیزی می گشتم.. مراجعه به این سایت می تونه خیلی مفید باشه:

http://thesaurus.com/

خوشحال میشم نقطه نظراتتون رو بدونم..

روزهایتان همیشه بهاری

(بدون عنوان)

$
0
0

 

You can tell whether a man is clever by his answers. You can tell whether a man is wise by his questions. -Naguib Mahfouz, writer, Nobel laureate 1911-2006

استادی می گفت

$
0
0

 

ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻴﺪ.
اﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺁﻧﺮا ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻧﺪ, ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ,
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻚ اﻧﺘﺨﺎﺏ اﺳﺖ "
ﺯﻧﺪﮔﻲ, ﺭاﺿﻲ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺴﺖ

دلم باغچه ای می خواهد

$
0
0

 

دور از این اجتماع خشمگین

دلم باغچه کوچکی می خواهد

با عطر شب بو ها و یاس و شمعدانی

. . .

(بدون عنوان)

$
0
0

 

تمام این تجارب اگر حاصلش شناخت باشد بعد و شخصیت به روح می دهد؛ صیقل تخته سنگها از آفتاب و باران های سیل آساست؛ می دانی، از ریگ ته جوی، از بستر آرامش خیلی هم راضی نیستم؛ من صخره می خواهم.

 

قله دماوند- جبهه غربی (5671 متر)- شهریور 1391

 

معرفی کتاب Mountaineering in Antarctica: Climbing in the Frozen South

$
0
0

 

 

نویسنده : Damien Gildea

چاپ اول 12آگوست 2013

کوهنوردی در قطب جنوب: صعود در منطقه منجمد جنوبی

این کتاب شامل مجموعه جامعی از تاریخچه صعود و اکسپدیشن هایی است که در این منطقه انجام شده است؛ و توسط متخصص شاخص در این زمینه Damien Gildea به رشته تحریر درآمده است.

پروژه تحقیقاتی Damien Gildea دربرگیرنده سفرهای اکتشافی از دوره حماسه ساز قطب جنوب، و پس از آن گسترش فعالیتهای علمی بین المللی در اواخر نیمه دوم قرن بیستم تا گردشهای ماجراجویانه مدرنی که در هزاره جدید در این منطقه صورت گرفته است. این کتاب در ستایش خود کوه ها و تجربیات آنانی است که در این مناطق پیروزمندی و تراژدی آفریدند و در این راه رنج بسیار متحمل شدند.

در این کتاب برای اولین بار رشته کوهها و قلل پهناورترین قاره کره زمین برای نظاره همگان گرد هم آمده اند.

معرفی کتاب: دفن شده در آسمان : داستان خارق العاده دو شرپا در کشنده ترین روز K2

$
0
0

 

 

Buried in the Sky: The Extraordinary Story of the SherpaClimbers on K2's Deadliest Day

نویسندگان: Peter Zuckerman، Amanda Padoan

چاپ اول: 3 ژوئن 2013

دفن شده در آسمان : داستان خارق العاده  دو شرپا در کشنده ترین روز K2

 "گیرا، قوی... دوستداران در هوای رقیق حتماً مجذوب این داستان خواهند شد." Kate Tuttle

شرپا تنزینگ نورگی در مبارزه ادموند هیلاری برای صعود اورست، او را همراهی می کرد. در حقیقت، از زمانیکه غربی ها اقدام به صعود در منطقه هیمالیا نموده اند، شرپاها قهرمانانی سروده نشده در پس زمینه بوده اند.  در آگوست 2008 وقتی 11 کوهنورد در خطرناکترین قله جهان  K2جان خود را از دست دادند تنها دو شرپا توانستند از این معرکه جان سالم به در ببرند. آنها از فقر و بحرانهای سیاسی زمان خود سر برآورده بودند و دو تن از خبره ترین کوهنوردان روی زمین شده بودند. دفن شده در آسمان داستان هیجان انگیز آنها را برای اولین بار طی مصاحبه  ای بی سابقه بازنمایی می کند.

غزال حشمت منش


معرفی کتاب: ورای جهان عمودی؛ Beyond the Vertical

$
0
0

 

 

ورای جهان عمودی؛ Beyond the Vertical

نویسنده:Layton Kor

چاپ اول : دوم جولای 2013

Layton Kor فردی ممتاز در دنیای کوهنوردی آمریکا بوده است. او به عنوان بهترین سنگنورد زمان خویش شناخته شده است و صعودهایی که توسط او برای اولین بار از فنی ترین مسیرهای سنگنوردی هم به صورت آزاد و هم  با طناب انجام گرفته ، شاید توسط هیچ کوهنورد آمریکایی دیگری انجام نشده است. در ورای جهان عمودی، Kor داستان این صعودهای معلق و منحصر به فرد را بیان می کند.

در تکمیل روایت او 23 مقاله هم که توسط سنگنوردان برجسته دیگر دهه 60 و 70 نوشته شده، آمده است. کوهنوردان دیگر بدین شکل روایت خود را از صعودهایی که با او داشته اند و دیدگاه هایشان را درباره او بیان می کنند.

غزال حشمت منش

الیزابت هاولی

$
0
0

 

 

"به نپال آمدم؛ هرگز تصمیم نداشتم بمانم؛ فقط اوضاع به گونه ای شد که هرگز آنجا را ترک نکردم." الیزابت هاولی

به شهرت الیزابت هاولی به عنوان "بانوی بزرگ" هیمالیا و برجسته ترین قدرت جهان کوهنوردی نپال، آگاه بودم. درباره او می گفتند که تنها فرد قابل اعتماد در منابع آماری صعودهای هیمالیا است و زن بی همتای "موسسه کوهنوردی هیمالیایی نپال". بدین شکل بود زمانی که انتشارات کوهنوردان از من درخواست کرد که زندگینامه او را بنویسم حس کنجکاوی ام برانگیخته شد. احساس می کردم ورای آن همه شهرت باید شخصیت خارق العاده ای نهفته باشد. حین شرکت در فستیوالهای مختلف کوهنوردی مکاتبات متفرقه ای با الیزابت داشتم؛ به طور اجمالی ارتباط ما در وضعیت مطلوبی قرار داشت. داستان او چه بود؟ چگونه و چرا این زن از آمریکای مرکزی توانسته بود چنین نقش منحصر به فردی به عنوان پیش کسوت مرتفع ترین کوه های جهان را از آن خود کند؟ با وجود تمام گزارشات و مقالات کوهنوردی که توسط خود او طی 40 سال نوشته شده بود، درباره زندگی شخصی او تقریباً هیچ چیز نوشته نشده بود. این موضوع مرا بسیار متعجب کرد. تصمیم گرفتم با افرادی که او را می شناختند صحبت کنم. آشنایان او با صراحت و اتفاق نظر به من هشدار دادند که الیزابت شخصی تودار است. با وجود زندگی جذاب او در نپال و جاهای دیگر، آنها شک داشتند او بتواند چندان علاقه ای در من بیانگیزد. این موضوع مرا دلسرد کرد. همه درباره گذشته او پرسیده بودند. پاسخ معمول او یک صفحه بیوگرافی بود که حقایق اولیه را درباره او آشکار می کرد. سال تولد: 1923؛ اهل آمریکا؛ شغل: روزنامه نگار؛ کنسول افتخاری و مورخ هیمالیا. راهنمای نیوزلندی راسل برایس سی سال بود که او را می شناخت، اما نظر خاصی درباره زندگی شخصی او نداشت.

ظاهراً شناخت الیزابت هاولی کار سختی بود. کوهنورد آمریکایی کارلوس باهلر برای اولین بار او را در یک اکسپدیشن در سال 1979 در نپال دیده بود. در آن زمان کارلوس در دهه 20 زندگیش بود و بلافاصله روی کوهنوردی و آماری که قبل از ترک کاتماندو باید آماده می شد متمرکز شده بود؛ وقتی الیزابت او را برای مصاحبه فراخواند آنقدرها هیجان زده نشده بود. کارلوس می گفت: "او خیلی فضول بود؛ با خودم فکر کردم وای! خدای من، این دختر دیگه کیه؟" بعد از 5 سفری که به آسیا داشت فرصت پیدا کرده بود او را بشناسد و توانست کاری را که او انجام می داد تحسین کند. او می گوید: "چیزی مثل علاقه مند شدن به عقیده های مادرتان و احساس خوش شانسی از اینکه برگشته اید و از آن دوره بهت و سردرگمی اینکه او کیست درآمده اید." هرچند که باهلر بعد از 12 جلسه دیدار با الیزابت، هنوز فکر نمی کرد قادر به "کشف الیزابت" شده باشد. الیزابت هنوز هم به اندازه سال 1979 با او خشن بود. فقط واکنش باهلر تغیییر کرده بود. "این موضوع مرا ناراحت نمی کرد- من به خاطر همین علتها عاشق این زن شده بودم؛ فقط در شروع آنقدرها تجربه نداشتم که بدانم این نوع شخصیت را بایستی در کجای ذهنم بگذارم."

النور شوارتز، دوست خوب و همکار دهه 20 سالگی الیزابت از من خواست به جای اینکه فقط فهرستی از موفقیت های او را ارائه کنم کار بیشتری انجام داده و دریافت کاملی از شخصیت او داشته باشم. "می دانم سخت است اما الیزابت ارزشش را دارد که به خاطرش اینقدر تلاش کنی."

هیتر مک دونالد که زمانی در نپال دستیار الیزابت بود، تصمیم داشت بیوگرافی الیزابت را بنویسد. الیزابت به او پاسخ داده بود که این کار فقط حرام کردن کاغذ است. هیتر می دانست که خاطرات جالب توجهی در ذهن این زن نهفته است اما او در بازنمایی این خاطرات موفق نخواهد بود. یکبار از الیزابت پرسید چرا در نپال مانده؟ جواب او کاملاً دو پهلو بود: " به نپال آمدم؛ هرگز تصمیم نداشتم بمانم؛ فقط اوضاع به گونه ای شد که هرگز آنجا را ترک نکردم." با وجود بی میلی او به صحبت درباره خودش، الیزابت همیشه ردپایی از رمز و راز از خود به جا می گذاشت.

او زنی در دنیای مردانه بود. مردانی ورزشکار، متمرکز، فداکار، خودمحور و قوی. بیشتر این مردان یا احترامی همراه با شگفتی برای او قائل بودند یا در برابر او وحشت زده بودند. بعضی درک شخصیت او را همراه با هاله ای از ترس و وحشت، ظریف می دیدند. بعضی دیگر رویکرد خشک تری داشتند. " او فقط الیزابت است! ناآرام، خودرأی، صریح، عجیب و غریب و به عقیده بسیاری گستاخ." بعضی ها هم یاد گرفتند که "هیچ نگویند" و پا روی دم او نگذارند.

سرادموند هیلاری درباره او می گوید: "تا حدودی ترسناک، اگر به طرز مناسبش با او برخورد نکنید شرایط کمی سخت می شود؛ اما اگر با او دوست باشید متقابلاً دوست خوب و بی همتایی برای زندگی خواهید داشت." هیلاری می گوید شاید او و همسرش تنها افرادی باشند که از الیزابت نمی ترسند. نویسنده ای پس از تأمل درباره الیزابت می گوید: "فهم اینکه وقتی او مردم را نمی ترساند دقیقاً چکار می کند، بسیار جذاب است." نویسنده انگلیسی اد داگلاس موافق است که مردم از او می ترسند اما نظر او درباره لیز هنوز هم "یک پیردخترجذاب" است. کوهنورد آمریکایی کنراد انکر از او به عنوان زنی ریزنقش، ظریف، شوخ طبع، شیطان و صاحب قدرتی بی هیاهو یاد می کند که همواره خود باوری از او ساطع می شود. او 14 سال الیزابت را می دیده است اما در دیدار آخرش در 2002 گفته است که او مشخصاً پیرتر و مرض احوالتر شده است. اما هنوز زیبا و ورزیده است اگرچه کمی خمیده و با لبخند می گوید همیشه درباره زندگی شخصی او کنجکاو بوده است.

در واقع بسیاری از مردم داستانهای مختلفی درباره زندگی خصوصی شگفت انگیز او می گویند؛ مردانی پر رمز و راز، شاید قلب شکسته ای در نیویورک، ارتباط او با خانواده سلطنتی و الی آخر. ....

برگرفته از کتابI’LL CALL YOU IN KATMANDU

نوشته: Bernadette McDonald

ترجمه: غزال حشمت منش

آذربایجان شرقی-مرداد 92

$
0
0

 

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی
ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
«محبوبه های شب» هم باشند.

نمی شود که تو باشی
من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من ، هزار بار خوبتر از این باشم
و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم

نمی شود ، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

 

نزدیکی جلفا

 

زنوز شهر سیب سرخ

قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود
و در پاییز باد آن را با خودش ببرد
قلب ، راستش نمی دانم چیست ؟
اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است

 

کلیبر


حالا بیا برویم

برویم پای هر پنجره

روی هر دیوار و

بر سنگ هر دامنه

خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را

برای مردمان ساده بنویسیم

مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من

هوای تازه می‌‌خواهند!

ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و

اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.

 

با سپاس فراوان از آقای خالقی عزیز به خاطر عکسها

با قلبت صادق باش...

$
0
0

 

{شاید دیر بشه... اونوقت برات خیلی سنگین تموم میشه...فدای سرت که بقیه دنیا چی فکر میکنند و ازت چه انتظاری دارند... ببین خودت چی فکر میکنی و چی میخوای از زندگی ات... جرئت داشته باش خودت باشی... جرئت داشته باش زندگی ای رو بکنی که اگه هیچکی باهات مخالفت نمیکرد میکردی.. با آدمی باش که اگه دست خودت بود  از ته دل میخواستی کنارش باشی... دست کسی رو بگیر که بعد مجبور نشی جاش فرد دیگه ای رو تصور کنی... }

 

کاش اینا رو یکی وقتی بچه بودیم یادمون میداد... ما فقط یاد گرفتیم بجنگیم و پیروز شیم... نه اینکه زندگی کنیم...عشق بورزیم... آرامش داشته باشیم...  وقتی میفهمیم که یه چیز اصلی تو قلبمون شکسته  شده باشه...که دیگه دیر شده... که "ناگهان چقدر زود دیر میشود..."

 

از وبلاگ زهره عزیز....

 

ریشه در آسمان

http://www.zohrekhani.blogfa.com/

هیمالیا

$
0
0

هیمالیا

منزلگاه برفها

رشته کوه هایی که به راستی

اقامتگاه خدایانند.

 

خورشید همچنان در میان قله ها

سینه خیز می رود

زیبای باشکوه با دست

به کوهنوردان اشاره می کند

 

هیلاری و نورگی

بی قرار بر بالای

اورست می ایستند.

 

دیگران هم

در همین مسیر

قدم می گذراند

و بسیاری که

هرگز به قله نمی رسند.

 

نانگاپاربات

کانچنجونگا

مونت کایلاش...

 فقط چند قله.

 

گنگ و ایندوس

میکونگ و یانگتزه

جریان رودخانه های دائمی

و خروش تمدن

 

پانگ گونگ تسو

گرودونگومار

ماناساروار...

رودخانه های سرشار.

 

کوه های هیمالیا

چشم اندازهای وسیع

همگی مان را برای

شادی و تماشا

فرا می خوانند.

 

ترجمه: غزال حشمت منش

شعر از Tirupathi Chandrupatla

اگر سپتامبر به معنای "هفت" است پس چرا نهمین ماه سال میلادی است؟ و چرا

$
0
0

 

اگر سپتامبر به معنای "هفت" است پس چرا نهمین ماه سال میلادی است؟ و چرا هفت عدد شانس است؟

 

 

اگر در زمان ژولیوس سزار زندگی می کردیم اوضاع به گونه دیگری بود. پیش از ژولیوس سزار سپتامبر ماه هفتم تقویم رومی بود و سال نو با ماه مارس شروع می شد. با تغییراتی که ژولیوس سزار در تقویم داد شروع سال نو را دو ماه عقبتر برد و بدین ترتیب سال نو از ابتدای ژانویه آغاز شد. بدین شکل سپتامبر در تقویم جدید ماه نهم شد.

ریشه کلمه سپتامبر از کلمه septem گرفته شده که به معنای seven  است. این عدد مدتها به عنوان عدد کمال، شانس و شگفتی قلمداد می شده است ( 7 روز خلقت را هم مدنظر داشته باشید)

هفت همچنین به بهشت هفتم بر می گردد "اقامتگاه خدا در والاترین مکان، آسمان هفتم" که این دیدگاه در اسلام و یهود هم وجود دارد. همچنین هفت در مقولات مختلف مربوط به بهشت مطرح می شود؛ هفت خواهران Seven Sisters. همچنین هفت کره آسمانی منظومه شمسی که با چشم غیر مسلح از زمین قابل مشاهده هستند.

منبع: http://hotword.dictionary.com/september

ترجمه: غزال حشمت منش

خدایا سپاسگزارم

$
0
0

 

خدایا سپاسگزارم از اینکه زنده هستم آرامش دارم دوستان خوبی دارم و شرایطی فراهم شده که آنگونه که میخواهم زندگی کنم و شرمسار از اینکه گاهی ناسپاس بوده ام...


ای منتهای بودن

$
0
0

ای دانش نهایی، ای بعد بی نهایت، ای اوج شادمانی بر ما شعور قلبی، آرامش درونی، همزیستی، تحمل، ایمان، خرد عطا کن

ما را به حکم بودن از بندها رها کن از بند خودپرستی، از خشم و آز و شهوت، نفرت نجاتمان ده

از فضل لایزالت محروممان نگردان

در هر مقام و منصب همواره نام خود را آویز راهمان کن مگذار یاد پاکت در ذهن ما بمیرد

عکسها از وبلاگ دوست نازنین آقای شهبازی

طبیعت زیبای ایران http://kuhsar.persianblog.ir/

شازده کوچولو

$
0
0

 

آدم بزرگا عاشق عدد و رقمن.. وقتی بهشون میگی یه دوست جدید پیدا کردی هیچوقت نمیپرسن صداش چجوریه؟ سرگرمیاش چیان؟ پروانه جمع می کنه؟ بجاش سریع می پرسن چند سالشه؟ وزنش چقده؟ باباش چقد پول درمیاره؟ فک می کنن فقط با این عددا میشه آدما رو شناخت...

شازده کوچولو- آنتوان دو سنت اگزوپری

عاشق این کتابم.. دوست دارم جمله جملشو به زبون خودم برگردونمش به فارسی انقد بنویسمش تا همش حفظم شه..

(بدون عنوان)

$
0
0

مهربانی ساده است؛ ساده تر از آنچه فکرش را بکنیم

کافی است به خودمان ایمان داشته باشیم

 و به معجزه مهر...

کافی است به دستهایمان فرمان دهیم تا به جای تنبیه،

آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند.

کافی است به چشم هایمان بیاموزیم که چشم آیینه روح است

و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند.

کافی است به دلمان یادآوری کنیم همیشه دل هایی هستند

که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند.

کافی است به گوشهایمان یاد دهیم که می توانند سنگ صبور باشند،

حتی اگر صبوری سنگین شان کند.

کافی است یاد بگیریم انسان بودن فقط زنده بودن نیست.

باید زندگی کرد و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق

ورزیدن به آفریده های خداوند نیست.

(بدون عنوان)

$
0
0

عشق پاسخی ست به مساله فقدان؛ هر انسانی گمشده ای دارد بدین امید با دیگری پیوندی می بندد آنوقت رنگ گندمزار که هیچوقت برایش معنایی نداشت او را به یاد موهای دلدارش می اندازد؛ آنوقت در پی شناخت او بر می آید؛ باید حوصله کند؛ صبور باشد؛ بهتر است گوشه ای بنشیند و چیزی نگوید؛ زبان خود سرچشمه سوءتفاهم هاست.

معشوق باید بداند کِی دلش را به شوق دیدار بیاراید؛ قبل از موعد دیدار در پوست خود نخواهد گنجید. اما به محض اینکه پیوندی بسته شد جدایی و فراق از پسش می آید اینها فقط با هم معنا پیدا می کنند؛ گویی با غیاب او، او را می شناسد؛ گویی با غیابش، حضورش معنا پیدا می کند.

فقط با چشم دل می توان دید؛ آنچه دیدنی ست با چشم سر قابل دیدن نیست.

ارزش و اهمیت دلدار دقیقا به اندازه همان وقتی ست که بابتش صرف کرده ای. عاشق مسئول همیشگی معشوق است؛ مسئولیتی که بار سنگینش را هر کسی تحمل نتواند کرد..

عشق در عین حالی که به زندگی روح می دهد رنج آور هم هست..

عاشقی که با معشوق پیوند می خورد به خاطرش اشک هم خواهد ریخت..

رنج و عشق جدایی ناپذیرند...

دل من عاشق خاک کویر است. . .

$
0
0

دل من همتی کن خواب باشم

اسیر جادوی مهتاب باشم

دل من عاشق خاک کویر است

دعا کن قطره قطره آب باشم

چو مرغی تشنه و بی تاب باشم

Viewing all 154 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>