عهد کرده بودم وقتی شادتر بودم بیایم و بنویسم
زندگی همه رنگش زیباست هم تلخی اش، هم شیرینی اش
تا تلخی ها را نچشیده باشی لذت شیرینی ها معنایی ندارد..
امده ام همین لحظه این عهد را وفا کنم..
حالا که صدای لطیف نم نم باران را می شنوم
حالا که بوی طراوت و تازگی را حس می کنم
وقتش است که بگویم سپاس سپاس سپاس
به خاطر تمامی موهبت هایی که در زندگی ام است..
اگر با ذهن محدودم ورای رویدادها را نمی بینم
رویدادهایی که شکوه و ناله و افغانم را به گوش آسمان ها می رسانند
غافل از اینکه سپری که شدند
پس از سالها مصلحتم را در همان ها می بینم..
حکمتی که ورای خود داشتند
شاید حتی جزء بسیار کوچکی از آن حکمت را..
↧
وفای به عهد
↧